«آقا من را دیده است، به من لطف داشته، حال و هوای زندگیام را عوض کرده است، چیزی که برایم شبیه معجزه بوده است، چگونه بیخیالش میشدم و دست خالی به محضرشان میرسیدم؟» این کلام و باور آقاجلال است، مرد تهرانی سوژه گزارش ما که خوب وسع الطاف شاه خراسان را دریافته است و میداند از این درگاه کسی دست خالی برنمیگردد.
او یک ناذر است در صحن و سرای رضوی، کسی که از راه دور یاد گرفته چگونه سیم خودش را وصل کند، به همین دلیل است که حالا افتخار پوشیدن لباس خدمت را هم بدست آورده است.
آمدم حال خوب از حضرت طلب کنم
یک سفر به مشهد ورق را برگرداند، به قول خودش با دل شکسته آمد و با قلبی آرام برگشت، کولهباری از مشکلات را با خودش آورد، بارش را سبک کرد و متوجه شد اینجا آقایی است که همه را میبیند و از دلمان خبر دارد و به وقت نیاز از ما دستگیری میکند. داستان او از دو سال قبلتر آغاز شده است، از زمانی که آقاجلال در محاصره آسیبهای جسمی، روحی و مالی قرار گرفته بود، خودش را سرزنش میکرد که شاید بدشانس است و شاید هم بدروزی! او میگوید: «هیچ چیز خوب پیش نمیرفت، حسابی ناامید شده بودم، تعریف من از آن روزها ورود به یک بحران بود، بحرانی که باید مدیریت میشد اما شرایط از کنترلم خارج شده بود».
زائر سی و چهار ساله حرم مطهر رضوی در ادامه از یک سفر میگوید، از مسیری که همه چیز را عوض کرد، او تعریف میکند: «من ارادتمند درگاه حضرت رضا(ع) هستم ولی آن روزها نمیدانستم باید چه کاری بکنم، به فکرم رسید راهی مشهدالرضا(ع) شوم، خودم شرایط خوبی نداشتم و همسرم هم هفت ماهه باردار بود، با وجود این ایمان داشتم امام رئوف(ع) هوای زائرش را دارد، بلیت هواپیما گرفتم و به همراه همسرم راهی مشهد شدیم. من آمده بودم یک حال خوب از امام هشتم (ع) طلب کنم».
دست پر به محضر امام(ع) برگشتم
اسکان در مشهد و همجوار شدن با مرقد منور امام هشتم(ع) برای چند روزی، بهترین اتفاق برای خانواده ملکی در آن روزها بود. او میگوید: «من هر دو سال یک بار معمولاً به مشهد میآمدم و به حرم مطهر مشرف میشدم، اما آن سال خیلی ناگهانی بار سفر بستیم و بدون حساب و کتاب عزم سفر کردیم».
جلال ملکی احساس میکند لطف پروردگار و توجه حضرت رضا(ع) بوده که آن سفر پیشبینی نشده به یک باره اتفاق بیفتد و او از حال آن روزهایش فاصله بگیرد. او تعریف میکند: «بعید است شما با ارادت و ایمان قلبی راهی مشهد و حرم مطهر امام رضا(ع) بشوید، اما نتیجهای که باید را نگیرید. این خاصیت بارگاه منور رضوی است که شما سنگین وارد شوید و سبک بازگردید».
او حالا بیش از دو سال است که قدردان آن توجه حضرت(ع) است و سعی کرده با نذر و نیاز به درگاه حضرت رضا(ع) پاسخی کوچک به الطاف آن امام رئوف بدهد. خودش میگوید: «با خودم فکر کردم از معرفت به دور است که چندین سال این آقا ما را زیر بال و پرش بگیرد و بعد ما به این موضوع بیتوجه باشیم. من دست خالی آمده بودم و حضرت(ع) من را با دست پر بدرقه کردند، پس شایسته بود دست پر به محضر ایشان بازگردم و هر چند اندک اما در حد توانم پاسخ محبتشان را بدهم».
میهمان کردن زائران به صرف یک استکان چای
آقاجلال فعالیت بازرگانی دارد و با یک نذر متفاوت خدمت حضرت(ع) و خادمان رسیده است. او میگوید: «همیشه وقتی عازم مشهد میشدم، خیلی خوشحال بودم اگر غذای حضرتی نصیبم میشد، آنجا میدیدم افرادی پشت در مهمانسرا میایستند تا در حد یک تکه نان و یا کمی نمک را به تبرک ببرند، این ارزش تبرکی حرم را برای من نشان میداد، از طرفی هم ناراحت بودم که امکان بهرهمندی همه زائران از این تبرکی وجود ندارد».
آقای ملکی این ذهنیت را داشته نذری کرده که به کام همه زائران باشد و هر کس به حرم مطهر مشرف میشود بتواند در صف بایستد و از این نذری بهرهمند شود. خودش میگوید: «وقتی به همه این جوانب فکر کردم و از طرفی هم حال و هوای چایخانه را خیلی دوست داشتم تصمیم گرفتم چای خشک نذر کنم و 10 تن چای را تقدیم آستان مقدس رضوی کردم».
او تعریف میکند: «نیت من برای این نذر سلامتی بچهام بود و اینکه محب اهل بیت(ع) باشد، در همین راه رشد کند و در این راه بزرگ شود، سلامتی خودم و همسرم را هم در این مسیر در ذهن داشتم. یک نکته بگویم، برای من واقعاً عجیب بود و هر وقت به آن فکر میکنم مو به تنم سیخ میشود، باور کنید از لحظه تصمیمگیری من برای نذر کردن تا بارگیری محصول و تحویل به آستان قدس رضوی کمتر از 30ساعت زمان برد و اینها همه از نگاه خود حضرت نشأت میگیرد».
انگشتر را از دستان خود حضرت گرفتم!
آقاجلال از تشرف به مشهد و زیارت حضرت(ع) خاطرات زیادی دارد، در این میان اما یک خاطره شنیدنیتر است، روزی متبرکی از حرم مطهر عایدش شد که خودش فکر میکند آن را از دستان خود حضرت(ع) گرفته است.
جلال در سفری که به مشهد داشت و دوباره حال خوب نصیبش شد، در آرزوی خرید یک انگشتر با نگین سبز و رکابی خاص بود. انگشتری که در کوچه و بازار اطراف حرم منور رضوی نیافت. او تعریف میکند: «یک انگشتر با نگین سبز در ذهنم تصور کرده بودم، انگشتری که رکاب زیبایی هم داشته باشد. در آن همه مغازه نقرهفروشی اطراف حرم مطهر با وسواس زیاد گشتم ولی چیزی که میخواستم را پیدا نکردم، این زمان که میگویم چیزی حدود سه روز زمان برد».
ملکی ادامه میدهد: «پس از داستان نذر و ارتباط گرفتن با اداره نذورات، هنگام آخرین تشرفم پیش از بازگشت، توسط معاونت خدمات رفاه زائران به دفتر مدیریت دعوت شدم، در آنجا لطف داشتند و متبرکاتی به من اهدا کردند، در میان آن بسته، چیزی بود که اصلاً انتظارش را نداشتم، آنچه در آن همه بازار و مغازه کوچک و بزرگ پیدا نکرده بودم، در حرم منور انتظارم را میکشید، یک انگشت با نگین کریستال سبزرنگ حرم با یک قاب منحصر به فرد! باورم نمیشد، همیشه احساس میکنم آن انگشتر را از دستان خود حضرت گرفتهام!».
هر روز در انتظار شیفت خدمتی هستم!
احتمالاً هر کدام از ما در تشرف به حرم مطهر رضوی با دیدن لباس خدام، آرزو کردهایم روزی خادم این صحن و سرا شویم. این داستان برای جلال ملکی هم رقم خورده و چند سالی در آرزوی برآورده شدن این خواسته بوده و در نهایت هم این آرزو برای او برآورده شده و لباس خدمتی همان بخشی را پوشیده که ذهنش با آن زندگی کرده است.
او چند باری به مشهد و زیارت امام هشتم(ع) مشرف شده است تا طعم نوشیدنی چایخانه را بچشد، جلال تعریف میکند: «در شروع به کار چایخانه، این مجموعه در شیفتهای کمتری فعالیت داشت، آن زمان چند باری آمده بودم حرم مطهر ولی همیشه با در بسته مواجه میشدم و روزیام نبود چای حرم را بخورم، بالاخره در یکی از سفرها با فضای این مجموعه روبهرو شدم، چه شکوهی داشت. چه حس خوبی داشت و چه اندازه خدمت در لباس سبز این فضا به دلم نشست، از آن روز همیشه در حسرت این بودم که روزی خادم این فضا شوم».
یکی دو سال پس از آن نیت، اوضاع به کام جلال ملکی شد، از حضرت(ع) مدال خادمی گرفت و شد چایریز چایخانه! او میگوید: «این حال و هوا قابل توصیف نیست، تاکنون چهار شیفت خدمتی در چایخانه را سپری کردهام و هر روز منتظر شیفت بعدی هستم. فکر میکنم چایخانه یک تکه از بهشت است که به من آرامش میدهد».
نظر شما